دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن یاد آور صبح خیال انگیز دریاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هر دوان خاموش خاموشیم اما چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم امروز هم زانسان ولی آینده ماراست
دور از نوازشهای دست مهربانت دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست
« حسین منزوی »
« به یاد اسطوره ی شعر معاصر ایران حسین منزوی ، روحش شاد یادش گرامی باد »
:: بازدید از این مطلب : 1977
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5